تابخوانم از آزادی!
خاک!
وعده ی خواب خوش هفت هزار ساله ام!
آغوشت را دریغ نکن
تا رویای دیگر رستن!
آب!
دلربای رفتن و پیوستن !
میهمانم کن
به جرعه ای!
نسیم!
عطرگردان شکفتن!
چه نجواکنی به گوش ترانه؟
با هر برگ چو درآویزی؟!
قناری !
می میری در قفس ،
آوازت بشارت زندگی!
بهار ،
می خرامی به باغ اندوهم
تابخوانم
با خاک و آب و نسیم و قناری ،
از آزادی !
نیماخسروی
https://t.me/nimaphonix/10611

به تعبیر بسیاری از صاحب نظران هنر به جایگاه خالی یک حقیقت به گونه غمخوارانه اشاره دارد.پرنده نیست گویای همان جهان جاودانی و بدون خشونتی است که می توانست باشد اما نیست.و آرمان من و تو ،عزیزکم بازنمود این جهان است .تا ما همه این آرمان را بصورت یک درد مشترک -عشق مشترک - نداشته باشیم.هیچ اتفاقی نخواهد افتاد.....